۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

تولدی دیگر


گردن اونائی که میگن
چی میگن ؟؟؟
آهان... همین دیگه ؛ که آدما هرچی بزرگتر میشن کاملتر میشن
راستش ما که الان یه بیست و دو سه سالی هس منتظر بزرگ شدن و عاقل شدن و کامل شدنیم ...ولی اگه شما تو بهار این صفات رو دیدین؛ ما هم دیدیم
یه مدته ننوشتم این کت و کولم خشک شده انگاری ... همچینی کلمات جفت و جور نمیشن لا مروتا
خدا عمر این برادرای دلسوز وطن دوز رو کم کم یهوئی کم نکنه... چند باری عطوفت اسلامی رو ضربتی نشونمون دادنا ...ولی کفایت نکرد؛ هنوزم خشکه ... کتف و کول رو میگم
اینجا از این شکلکا ندارن ؟ ما بدون چشمک و نیش باز و فیلیرت و از این چیزا نوشتنمون نمیاد آقا
نمیدونم چه مرگمه ... هیچی به فکرم نمیرسه... عجب گیری کردما ... یکی پیدا نمیشه بگه خوب مگه چوب تو آستینت کردن واسه پر کردن ورق سفید؟ حالا خدائیش برادرا همش پونزده تا اسم از طرف میخوان ... اینم که کاری نداره که ... کافیه یکم به مخت فشارات بیاری و هر کی تازگیا و اون قدیم ندیما چپ نیگات کرده اسمشو بنویسی ... پونزده تا که عددی نیس تو بگو شونصد تا ... کار سه سوته
خیلی که دم کلفت باشی سه تا ورق میزارن جلوت سیاش کنی با توضیح کارائی که عمرا نکردی و جاهائی که ابدا نرفتی
ولی حالا چی؟ نه اینجا بند [...] نه شماها [...]
آخ که من تازگیا چه همه حال میکنم با سه نقطه ... یادتونه تو نوشته هام چه قده استفاده میکردم ازش؟ ... به جون شما نباشه به مرگ خودم اون وقتا اصلا به ذهنمم خطورات نمیکرد اینهمه موارد استعمال داشته باشه
حالا خوبه نوشتنم نمیومد و اینهوا نوشتما ... ولی به جون شما مجبورم
بلاخره هر چی نباشه بیست و هفت مهری گفتن ... تولدی گفتن
اینه که به هر زاجراتی هس باید دو کلوم حرف حساب - حالا نا حسابم بود اشکالی نداره - از یه جائیم در بیارم بنویسم ... میگن شگون داره ... هفت سال بدبختی رو دور میکنه
حالا من پرت و پلا زیاد میگم ذاتا ... ولی خدائیش وقتی فهمیدم بزرگان همه متولد مهر ماه میباشن همچینی ذوقمرگ شدم که نگو ... بلاخره کلی پز و افه و قیف میشه اومد دیگه
از همه این چرندیات که بگذریم
چقدر خوبه حس دوست داشتن و دوست داشته شدن
چقدر قشنگه بعد یه مدت طولانی بیای و ببینی فراموش نشدی و منتظرت بودن
چقدر جالبه که تولد خودت و وب نوشته هات بیوفته تو یه روز
من الان یه نمه جو گیر شدم احساساتم زده بالا
بهارو که میشناسین
جدی نگیرین

مهر ماه 88
بهار

تست

تست