دلم واسه داستانای بچگیم تنگ شده
همون داستانائی که توش اگه دروغ میگفتی دماغت چنار میشد
همونا که آدم بدا توش همیشه سیاه پوش بودن و آدم خوباش ، آبی و سبز و صورتی دلتنگم ... واسه رویاهائی که توشون سیاهی محکوم به شکست بود و نور ، همیشه پیروز
یعنی این چیزا فقط مال قصه هاس؟
یعنی عزیز جونم فقط واسه اینکه بخوابم و از شر شیطونیام راحت بشه این داستانها رو سر هم میکرد؟
وای خدا جون ... یعنی من واسه شنیدن یه مشت دروغ ؛ صد بار عزیز جونمو ماچ مالی میکردم؟
.
بهار خر نشو
عزیز جون و دروغ ؟
داری چرت و پلا میگی ... خودتم میدونی
.
اما آخه پس چرا ... چرا آدم گنده ها دروغ میگن مثه آبنبات ؟... تازگیا که قربونش برم یکی از شرایط قبولی طاعات شده ... و صد البته از ویژگیهای منحصر بفرد دولتمردان
چرا سیاه پوشیدن علامت نجابته و عکسش نشونه -بلانسبت ...گلاب به روتون ... دور از جون - بی عفتی ؟
از کی موهای کمند شاهزاده خانوم قصه ، شد طناب عقوبتش و ریش زمخت آقا غوله نشون شرافت ؟
کجا بودیم وقتی شمشیر شوالیه رو دزدیدن و جاش باطوم برقی گذاشتن ؟
.
اه بهار ... گندت بگیرن ... این توئی که اینهمه تلخ مینویسی ؟ ... کی بود زرت و زرت به این و اون میگفت جون من بخند مرگ من بخند ؟
کی بود از امید و سر اومدن زمستون و رسیدن صبح مینوشت ؟
اونی که جا زده توئی ... اونی که عوض شده توئی ... اونی که دروغ میگفت توئی بهار
.
برو بابا حال نداری
اینجا ایرانه ... نمیدونی بدون
یه جوری حرف میزنی انگاری تازه از مریخ اومدی ... کوری یا خودتو زدی به کوری ؟
اون حرفا و رویاها رو ازم گرفتن لامروتا
.
تو همونی که به ایرونی بودنت مینازیدی ؟
دس خوش بابا
کی بود میگفت : اگه تموم دنیا جمع بشن و بخوان رویاهای بچگیت رو ازت بگیرن نمیتونن به شرطی که تو نخوای ... به شرطی که باورشون داشته باشی
و من میگم : به شرطی که به صداقت همه عزیز جونای دنیا شک نکنی
پاشو خودتو جمع کن ... تا نیومدم با جارو خاکانداز جمعت کنم
پاشو
888888888888888888888888888
آبان 88
بهار